صاحبدلان

صاحبدلان

فرهنگی . اجتماعی . ادبی

م . توحیدی
م . توحیدی

به وبلاگ من خوش آمدید http://mata.lxb.ir
mata.1952@yahoo.com


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس mata.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

صاحبدلان

زندگی سلام

گلشن چت

مطالب اخير

داریوش شاه

اصول کلی مکتب فکر دکتر شریعتی

عاشق زندگی

روز و روزگارتان خوش باد

دوست یا برادر

دشمننی روسیه با ایران

ما نابیناییم!

برگی از تقویم تاریخ

فقه آسان

قدیما

افراد منفی

سخن گفتن با خدا

آداب شریعت

نام خانوادگی

نگفتمت مرو آنجا

همه ما شریک جرم هستیم

بهترین ها

اگر برای ....

سلام صبح بخیر

ایام گل و یاسمن و عید صیام

سلام عید فطر

شب آمرزش و غفران

خوش بینی و فعالیت های اجتماعی

روزتون بخیر

قبله ی آمال

عجب و تکبر

گناه و گناهکار

یک نامه دوستانه برای بانوی من

انسانهای نیکوکار

هر چیز و هر کار در زمان خودش باید انجام شود

آتش به اختیار

دوست خوب من سلام

آنانکه نمی اندیشند.

مذهب چیست؟

ماه کنعانی من

فاصله تولد تا مرگ

حجاب

عزت نفس داشته باش

شیخ و شیطان

متفاوت باش

نويسندگان

م . توحیدی

پیوند های روزانه

حمل خرده بار از چین

حمل و سفارش از چین به ایران

فروش جلو پنجره لیفان

الوقلیون

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





داستان کوتاهی از عزیز نسین

 حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید

 با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم اینا  روستا مسلمان هستند

 و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد.

 کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود،

 با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است،

 بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.

 همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد

 و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟

  نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود.

دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت “تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی،

 کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم”

 با این راه حل، خیال همه اسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند.

 مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند

 آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند

 و چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند

 آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت اله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند اله اکبر.

 باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکردند.

 آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند

 و چیزی گفتند، آقا دوباره سرپا شد و گفت اله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند اله اکبر.

 آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند.

 اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند.

 در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآآخ،

  مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ

 آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت.

 و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند.

 و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند.

 آخوند فریاد میکشید “خدایا به دادم برس” و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند.

 آقا فریاد میکشید “ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را  نمیبینی؟”

 مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند.

 آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند.

 بلاخره بعد از دقایقی، آقا توانست خود را خلاص کند.

 و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد.

 

 جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.

 آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.

 اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است.

 البته مردم چون ذکرهای بین اله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند.

 در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند

 و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.

  البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا بوجود آمده و درحال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند،

 برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است.

 برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی.

 و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن.

 باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند!

 و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه کورکورانه تقلید کنند...

''عزیز نسین نویسنده شهیر ترک



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

دو شنبه 15 اسفند 1401برچسب:,

|